ایستاده ایم توی حیاط ؛ از ناهار خوری که بیرون می زدم "ارباب" گفت شبیه معلم هندسیمان هستم. کار هر سه شنبه یمان شده همین زد و خورد ها سر اینکه من هیچ شباهتی به معلم هندسیمان ندارم و ارباب که زهرخندی می زند و دسته جمعی می افتند به جان من و اذیتم می کنند. معلممان فکش جلوست و بد صدا... لوبیا پلو داشتیم. نخوردم. بجایش ایستاده بودیم توی حیاط. پلی میگفت سردش است و یک چشمش به من بود تا شاید کوتاه بیایم و یک چشمش به قیمه ی مامان پزش... دلم قیمه می خواست؛ همین وسط حیاط توی سرما لپه ها را زیر دندانم له کنم. سردم نبود. برعکس پلی ... فقط ایستاده بودم و مدام سعی میکردم نگاه هایم به نگاه های ملیکا گره نخورد. ملیکا و دوستانش. زهرا هم آمد. آمده بود و دو تایی غر می زدند. فاطمه غایب بود ولی صدای تیک تیک دندان هایش را می شنیدم. حتی صدای غرغر هایش توی مغزم می پیچید. شاید هوا واقعا انقدر سرد بود. سحر هنوز نیامده بود. ملیکا مدام می پرسید منتظر چه کسی هستم و من خودم را به نشنیدن می زدم. کتاب شیمی1 را گرفته بود جلوی رویش و مثلا برای امتحانشان دسته جمعی درس می خواندند. سحر نیامد. پلی اعصابش بهم ریخت و داشت دستم را می کشید که ببردم. دست آخر تا نمازخانه را با جنگ و دعوا رفتم. سحر نیامد. دوتایی خسته شده بودند. نشستند روی نیمکت چوبی حیاط. من بالای سرشان ایستاده بودند. ملیکا مدام صدایم می زد. من الکی نمی شنیدم. سحر آمد. کفش های جدید طوسیش را درست نپوشیده بود. کیف نمازش را یک وری انداخته بود پشتش و داشت می دوید دنبال یک دختر دیگر. موهایش مدام می ریخت توی چشمهایش. از دور برایم دست تکان داد و گفت که نمی تواند بایستد و باید بدود. من گفتم که کفشهایش را درست بپوشد... سحر دوید و فکر کنم که نشنید. دخترک ده ساله دور شد. پلی و زهرا دوتایی تلافی می کردند...... سر زنگ هندسه بودیم. مهتاب چند دقیقه یکبار با چشمهایش به معلممان اشاره می کرد و زهر خندی میزد. یک دستم را گرفته بودم روی دندانم که درد می کرد و با دست دیگرم یکی می کوبیدم توی سرم. زمان نمی گذشت... سحر.ج میگفت فردا روزی خوبی خواهد شد. میگفت فردا این موقع توی کوپه هایمان لمیده ایم. راست می گفت. سحر.ج بغل دستی خوبی میشد. هم کوپه ای خوبی هم بود. فردا این موقع روز خوبی بود. + داریم میریم مشهد. فردا ساعت2 حرکت قطاره. هفته ی دیگه برمیگیردیم. فعلا پ.ن: غزال به هر چیزی که بهش اعتقاد داری از 25 آبان هر روزش یادم بود که 27 تولدته! قسم می خورم که عذاب وجدان گرفتم تمام این روزا رو. فقط نه گوشیم همراهمه نه شمارتو پیدا میکنم. شرمندتم. 27آبانت مبارک:) جبران میکنم...
کد قالب جدید قالب های پیچک |